کتاب شام مخصوص (The Dinner) به قلم هرمان کخ (Herman Koch) ، ترجمه مهرنوش گلشاهی فر و چاپ نشر ستاک، روایتگر داستان دو خانواده است که در عصری تابستانی در آمستردام و سر میز شام؛ در تلاشند مهمترین تصمیم زندگیشان را بگیرند. این چهار نفر دربارهی واقعیتی که ذهن آنها را به خود درگیر کرده است صحبت میکنند. حال این واقعیت چیست؟؟
کتاب شام مخصوص تا کنون به ۳۵ زبان دنیا ترجمه و در ۳۷ کشور نیز به چاپ رسیده است. این کتاب در سال ۲۰۰۹ از دید مردم به عنوان بهترین کتاب شناخته شد و فروش خیره کنندهای را به خود اختصاص داد. این کتاب را میتوان موفقترین کتاب ادبیات هلند دانست.
وال استریت ژورنال این اثر را با کتاب گیلیان فلین مقایسه کرده و با نام دختر گمشدهی اروپا از آن یاد میکند. اخیرا فیلم هم بر اساس این کتاب ساخته و در سینماهای جهان اکران شده است. کتاب حاضر از متن انگلیسی با عنوان “ The dinner ” به فارسی برگردانده شده است. عنوان اصلی Het diner , ۲۰۱۲ می باشد.
درباره کتاب شام مخصوص
کتابی خندهدار و به شدت تاثیرگذار که تا آخرین صفحه با زیبایی هرچه تمامتر شما را رها نمیکند. داستانی که باعث میشود از روزمرگی فاصله بگیرید و جلوههایی ناب از ادبیات هلند را تجربه کنید.
در کتاب شام مخصوص هنگام روایت داستان این دو خانواده، به مسائل دیگر زندگی آنها فلاشبک زده شده و نگاهی به آنها نیز میکند.
درباره نویسنده کتاب شام مخصوص
هرمان کخ داستاننویس و بازیگر هلندی، در سال ۱۹۵۳ میلادی در شهر آرنهم متولد شد. نام مستعار او مانو وورفف است.
وی هم بازیگر و هم نویسنده است.
هرمان کخ وقتی دو ساله بود خانوادهاش به آمستردام رفتند.کخ برای تحصیل به مونتسری آمستردام رفت و از آنجا اخراج شد.
او متاهل و نام همسرش آملیا است. کخ مدال افتخار نویسندگی از آکادمی سلطنتی نویسندگان هلند را دارد و برنده جایزه انتخاب مردمی هلند در سال ۲۰۰۹ شده است.
درباره مترجم کتاب شام مخصوص
مهرنوش گلشاهیفر متولد ۳ مرداد ۱۳۵۶ تهران فوق لیسانس مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه آزاد تهران فوق لیسانس ادبیات انگلیسی و ارشد زبان شناسی کاربردی از دانشگاه آمستردام هلند تا کنون کتابهای «تنها خواهم رفت»، «سایۀ لبخند تو» و «مادر فلفلی من» را ترجمه کرده است. گلشاهی فر در حال حاضر با همسر و فرزندانش در هلند زندکی می کند و در کنار کار لذت بخش ترجمه از زبان هلندی؛ مشغول به تدریس در مدرسۀ بین الملل آمستردام نیز می باشد.
مهرنوش گلشاهیفر در گفتوگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، از تجدید چاپ کتاب جدیدی که ترجمه کرده است خبر داد و گفت: آخرین کتابی که با ترجمه من منتشر شده «شام مخصوص» نوشته هرمان کخ است که پنج ماه از زمان انتشار آن میگذرد و چاپ دوم آن به نمایشگاه کتاب رسیده است. این اولین ترجمه من از هرمان کخ است و اگر قسمت بشود دوست دارم باز هم از او ترجمه کنم.
این مترجم درباره نحوه انتخاب کتابها برای ترجمه و معیارهایش توضیح داد: را خودم از طریق سایتهای اینترنتی انتخاب و همچنین کتاب را از لحاظ فرهنگی هم بررسی میکنم. برایم مهم است که این کتاب در فرهنگ ایرانی قابل فهم باشد و خواننده ایرانی بتواند با آن ارتباط برقرار کند. خیلی کتابها پرفروشاند اما خواننده ایرانی خیلی نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند.
از مهرنوش گلشاهیفر پیش از این «تنها خواهم رفت» و «سایه لبخند تو» از ماری هیگینز کلارک از سوی نشر درسا و «مادر فلفلی من» نوشته ارنست فان درکواست از سوی نشر درسا و همچنین «یک شب باحالتر از باحال»نوشته اینگه هانبرک از سوی نشر هوپا منتشر شده است.
در بخشی از کتاب شام مخصوص میخوانیم…
ما برای خوردن شام به رستورانی مخصوص رفتیم. اینجا نمیخواهم اسمی از رستوران ببرم برای اینکه از فردا همه مردم هجوم خواهند آورد تا ما را از نزدیک ببینند. چون شاید فکر بکنند ما هنوز هم به آنجا میرویم، ولی باید بگویم که ما دیگر هیچوقت به آنجا نمیرویم. سرژه این رستوران را رزرو کرده بود. رزرو رستوران کار همیشگی او بود. این رستوران از آن جاهایی بود که باید آن را از سه ماه پیش رزرو میکردید. شاید هم از شش و یا هشت ماه قبل که در واقع ما این کار را نکرده بودیم.
خود من هیچ علاقهای به اینکه از سه ماه پیش جایی را برای شام خوردنم رزرو کنم ندارم، ولی مثل اینکه خیلی از مردم مشکلی با این موضوع ندارند. اگر تاریخشناسان در قرنهای آینده بخواهند انسانهای قرن بیست و یکم را بررسی کنند، کافی است نگاهی به لیست رزرویشن کامپیوترهای اینچنین رستورانهایی بیندازند تا به برخی از عادتهای این دوره و زمونه پیببرند. خیلی اتفاقی متوجه شدهام که این رستورانها تمامی مشخصات مشتریانشان را در فایلهای خود ذخیره میکنند؛ مثلاً زمانی که آقای «ل» دفعه پیش حاضر بودهاست که سه ماه برای رزرو یک میز صبر کند، دفعه بعد خیلی راحت میتواند حتی پنج ماه هم برای میزی در کنار دستشویی صبر کند.
در بخشی از کتاب شام مخصوص میخوانیم…
یکشنبه بعد از ظهر، پنج روز بعد از شروع اثر داروها، روی مبل سالن خانه دراز کشیده بودم و روزنامه میخواندم. از در شیشهای که به حیاط باز میشد میتوانستم ببینم که باران شروع به باریدن کرده است. آسمان آن روز آبی با ابرهای سفید لکهای بود. باید بگویم که این اواخر از اینکه در خانهی خودم، در سالن، روی مبل نشسته باشم ترس برم میداشت.
ترسم ناشی از حسی بود که نسبت به افراد دیگر در شرایط مشابه به خودم داشتم. اینکه صدها نفر دیگر مثل من در خانهشان روی مبل دراز کشیدهاند. بیشتر وقتها در تاریکی به این فکر میکردم که حالا که همهی آدمها در خانهشان هستند چه اتفاقی میافتد. از جایی که روی مبل دراز کشیده بودم نمیتوانستم کسی را ببینم چون بوتههای سبزی جلوی پنجره بودند؛ ولی همین حسی که پشت این بوتهها، خانههای دیگری بودند و پشت پنجرههای دیگر هم آدمهایی مثل من دراز کشیدهاند و یا نشستهاند حس خفقان خاصی را به من منتقل میکرد. باید بگویم از مردم و یا بهتر بگویم آدمها ترس نداشتم.
از داشتن شرایط مشابه هراس داشتم.
از تکرار وضعیت همانندمان میترسیدم. به هر صورت قبل از استفاده از این داروها آدمی نبودم که بخواهم در جشنها و یا دورهمیهای دوستانه خودنمایی بکنم و یا مجلس را با خوش صحبتیام بچرخانم. بیشتر شبیه کسی بودم که دلش میخواهد گوشهگیری بکند، جایی بنشیند و با کسی حرف نزند. باید بگویم اینجوری متفاوت بودم.
بریده هایی از کتاب شام مخصوص…
” در خانوادههای بدبخت زوجهای بدبختی هم وجود دارند که هیچ وقت بدون حضور تماشاچی نمیتوانند به زندگیشان ادامه بدهند. هرچقدر تماشاچی این زندگی بیشتر باشد برایشان بهتر است. از نظر من بدبختی و ناکامی همیشه به دنبال آدمهای دیگری برای دورهمی و جشن گرفتن لحظات ناکامی است. “
” همین که پیغام مهم و اصلی را توی گوش این هلندیها بکنند کافی است: شما به اینجا تعلق ندارید! برید گم بشوید و به کشور خودتون برگردید! برید در هلند فرانسه بازی و ادای فرهنگ ما را با نان باگت و شراب و پنیر ارزان قیمت بیکیفیتتان در بیاورید. نه اینجا! نه جلوی چشمان ما! “
آدم یاد بعضی از غرب زده های وطنی میفته، که کریسمس و ولینتاین و مابقی متعلقات فرهنگی اونا رو، پر شورتر و متعصبانه تر از خود غربی ها برگزار میکنن!
” انسان به هر حال موجود آزادی برای تصمیمگیری در مورد زندگیش نیست. “
” اگر ریش یک روزهات را نگهداری بهت میگویند که تنبل هستی. ریش دو روزه خیلی سریع این حس را منتقل میکند که آیا در فکر گذاشتن ریش برای طولانی مدت هستی؟ و ریش سه روزه و بیشتر نتراشیده شده امکان وجود افسردگی و بریدن از دنیا را نشان میدهد. سریع میپرسند: «حالت خوبه؟ زندگیت خوب میچرخه؟ مریض نیستی؟»
انسان به هر حال موجود آزادی برای تصمیمگیری در مورد زندگیش نیست. ریشت را میزنی، ولی حسی از آزادی نداری. حتا ریش تراشیدن هم به نوبه خودش میتواند دردسر ساز باشد. خیلی زود به تو خواهند گفت که «حتماً امشب برات خیلی مهم بوده که ریشت را اینجوری زدهای!» میبینید به هر حال شما همیشه با افکار بقیه ۱۰ به نفع آنها عقب هستید! “
کتاب شام مخصوص
” اگر ما اول بتوانیم ترسمان را کنترل بکنیم شاید بتوانیم راحتتر همدیگر را درک کنیم». “
” تولستوی در اولین جمله کتاب آنا کارنینایشمیگوید: «همه خانوادههای خوشبخت شبیه همدیگر هستند، ولی هر خانواده بدبختی به طریق و روش خودش بدبختی و ناکامی را تجربه میکند.» “
” به چشمهای کلِر نگاه کردم. به چشمهای زنی که برایم همیشه به معنای خوشبختی بوده است. زیاد شنیده بودم که مردها میگویند که بدون همسرمان هیچی نیستیم، اما در واقع منظورشان این است که یک زن همیشه پشت سر کارها و اشتباهات آنها ایستاده است و دم نزده است. “
” فیلمی که به نظر تو و برادر بزرگترت خیلی خوب و هنری باشد، همان حسی را میدهد که تو اجازه داشته باشی لباسهای برادرت را بپوشی. لباسهای کهنهاش را که الان “
” بله. هر مزیتی در خودش یک ضرر و زیانی را هم حمل میکند! همیشه در زندگی همه چیز در مزیت کامل و سود صد در صد یک فرد نیست! بعد به خوشبختیمان فکر کردم. به اینکه چقدر خانواده خوشبختی هستیم. “
” «همه ما، مجازات مرگ را چیزی غیر انسانی میدانیم. همه آدمهای عادی با مغزی سالم “
این هم یکی دیگه از مولفه های حیات مدنی در غرب، که زیر سوال رفت. حکم قصاص که در اسلام هست و در دموکراسی نیست.
معمولا اینجور داستانها که انتقادهای شدیدی به سیستم جامعه شناسی غرب دارن، اعتراضات رو از زبان یک نیمه دیوانه، یک اجتماع گریز، یک بیمار یا کاراکترهایی مثل این بیان میکنن، که کسی بعدا یقه شون و نگیره
” تولستوی در اولین جمله کتاب آنا کارنینایشمیگوید: «همه خانوادههای خوشبخت شبیه همدیگر هستند، ولی هر خانواده بدبختی به طریق و روش خودش بدبختی و ناکامی را تجربه میکند.» من میخواهم از طرف خودم هم این جمله اضافه بکنم که در خانوادههای بدبخت زوجهای بدبختی هم وجود دارند که هیچ وقت بدون حضور تماشاچی نمیتوانند به زندگیشان ادامه بدهند. “
” من، کلِر و میشل. ما با هم یک چیز مشترک داریم. چیزی که قبل از آن بین ما وجود نداشته است. هر سه نفر ما به نوعی تکهای از آن چیز مشترک را در خود به دوش میکشد. در واقع لازم نیست که همه چیز همدیگر را هم بدانیم. رازهای ما جلوی زندگی عادیمان را نمیگیرند. “
اعضا یک خانواده قرار نیست همه چیز هم دیگه رو بدونن
” از نظر من بدبختی و ناکامی همیشه به دنبال آدمهای دیگری برای دورهمی و جشن گرفتن لحظات ناکامی است. بدبختی نمیتواند ساکت سر جایش بنشیند و از لحظاتش لذت ببرد، بخصوص به هیچ عنوان تحمل سکوت و تنهایی بین چهار دیواری خانه را ندارد. بدبختی آدمها نیاز دارد که بیرون بیاید و خودش را به بقیه نشان بدهد و بگوید: «ببینید که این آدمها چطور رنج میکشند؟ نظر شما چی است؟» “
” در این دوره و زمانه هر کاری که کنیم یک حرف و حدیثی پشت سرش بوجود میآید. آدمها نشستهاند تا ما را از طریقه برخورد، ظاهرو پوششمان قضاوت بکنند. “
” تولستوی در اولین جمله کتاب آنا کارنینایشمیگوید:
«همه خانوادههای خوشبخت شبیه همدیگر هستند، ولی هر خانواده بدبختی به طریق و روش خودش بدبختی و ناکامی را تجربه میکند.» من میخواهم از طرف خودم هم این جمله اضافه بکنم که در خانوادههای بدبخت زوجهای بدبختی هم وجود دارند که هیچ وقت بدون حضور تماشاچی نمیتوانند به زندگیشان ادامه بدهند. هرچقدر تماشاچی این زندگی بیشتر باشد برایشان بهتر است. از نظر من بدبختی و ناکامی همیشه به دنبال آدمهای دیگری برای دورهمی و جشن گرفتن لحظات ناکامی است. بدبختی نمیتواند ساکت سر جایش بنشیند و از لحظاتش لذت ببرد، بخصوص به هیچ عنوان تحمل سکوت و تنهایی بین چهار دیواری خانه را ندارد. بدبختی آدمها نیاز دارد که بیرون بیاید و خودش را به بقیه نشان بدهد و بگوید: «ببینید که این آدمها چطور رنج میکشند؟ نظر شما چی است؟» “
” «من به غیر از تاریخ جنگ جهانی در مورد اتفاقات بعد از آن هم که در کره، ویتنام، کویت، خاور دور و فلسطین هم افتاده است صحبت میکنم. به همین خاطر نمیتوانی در پروژه آخر ترمت فقط از فلسطین به عنوان جایی که درختان زیتونش قشنگ هستند حرف بزنی. اینکه در صحرایش هم گلهای زیبا میرویند. منظورم این است جایی که جنگ است و روزانه مردم کشته میشوند. باید در این موارد هم در پروژه آخر ترمش حرف میزد و یک تصویر واقعی از آنجا به بقیه همکلاسیهایش میداد. درسته؟» “
” تصور دنیایی آرام بدون فاجعه، بدون مصیبت هم خیلی غیر واقعی است! “
کتاب شام مخصوص
” تولستوی در اولین جمله کتاب آنا کارنینایشمیگوید: «همه خانوادههای خوشبخت شبیه همدیگر هستند، ولی هر خانواده بدبختی به طریق و روش خودش بدبختی و ناکامی را تجربه میکند.» من میخواهم از طرف خودم هم این جمله اضافه بکنم که در خانوادههای بدبخت زوجهای بدبختی هم وجود دارند که هیچ وقت بدون حضور تماشاچی نمیتوانند به زندگیشان ادامه بدهند. هرچقدر تماشاچی این زندگی بیشتر باشد برایشان بهتر است. از نظر من بدبختی و ناکامی همیشه به دنبال آدمهای دیگری برای دورهمی و جشن گرفتن لحظات ناکامی است. بدبختی نمیتواند ساکت سر جایش بنشیند و از لحظاتش لذت ببرد، بخصوص به هیچ عنوان تحمل سکوت و تنهایی بین چهار دیواری خانه را ندارد. بدبختی آدمها نیاز دارد که بیرون بیاید و خودش را به بقیه نشان بدهد و بگوید: «ببینید که این آدمها چطور رنج میکشند؟ نظر شما چی است؟» “
” «همه خانوادههای خوشبخت شبیه همدیگر هستند، ولی هر خانواده بدبختی به طریق و روش خودش بدبختی و ناکامی را تجربه میکند.» من میخواهم از طرف خودم هم این جمله اضافه بکنم که در خانوادههای بدبخت زوجهای بدبختی هم وجود دارند که هیچ وقت بدون حضور تماشاچی نمیتوانند به زندگیشان ادامه بدهند. هرچقدر تماشاچی این زندگی بیشتر باشد برایشان بهتر است. “
” برای من مثل عینکهایی با طراحی و دیزاین خاص بودند که چیزی به شخصیت فردی که آن را روی چشمانش بزند، اضافه نمیکند، ولی توجه بیینده را در نگاه اول به خودش معطوف میکرد: من یک عینک خاص هستم. اینو هیچ وقت فراموش نکنید! “
کتاب شام مخصوص
” به این فکر میکردم که این هلندیهای ناز پرورده را به جای خشونت میشود به راحتی با گفتن اینکه در جای دیگری شراب ارزانتری بهدست میآورند از خانهشان فراری داد. کلاً ما هلندیها عاشق چیزهای ارزان قیمتتر هستیم. جانمان را هم سرکمی ارزان بودن میتوانیم به خطر بیندازیم. “
” لحنش جوری بود که سعی میکرد وانمود بکند که با مهربانی حرفهایش را میزند.
مثل شیرینی مخصوصی که فقط در نوشابه رژیمی حس میکنی و یا شکلاتهایی که برای افراد مبتلا به دیابت شیرین میشوند و بر اساس نوشته روی جعبهشان از خوردن آنها چاق نخواهید شد. “
” همه اینها اینجا در هلند اتفاق افتاده بود. اینجا که ما به حقوق انسانی احترام میگذاریم. خانهیی برای بی خانمانهایمان داریم و هیچ کس مجبور نیست شب را تا صبح بهخاطر سرما در باجه بانک سر بکند. “
آتش زدن یه زن بی خانمان توسط دوتا بچه مدرسه ای مست! واقعا غرب قبله ی آمال روشنفکران نباشه، کجا باشه؟!
” سر کلاس درس روی تخته شروع به نوشتن کردم: «میتونید از خودتون بپرسید که اگر در جنگ جهانی دوم مردم اینقدر کشته نمیشدند و همینطور به زاد و ولد احمقانهشان ادامه نمیدادند، جمعیت جهان الان چه رقمی را میتوانست نشان بدهد؟ اگر میتونید برید و برای جلسه بعدی این عدد را حساب کنید.» “
” من الان شبیه آدمهایی بودم که اصلاً آنها را نمیشناختم. “
این جمله دیگه شلیک کرد به قلب مسخ شدگان رویای آمریکایی و زندگی در دهکده ی جهانی
” ماجرا در واقع از سر صبح جلوی آینه شروع میشود: چی بپوشم، ریشم را بتراشم یا همینطوری که هستم خوبه و احتیاجی به کارهای اضافی ندارم. در این دوره و زمانه هر کاری که کنیم یک حرف و حدیثی پشت سرش بوجود میآید. آدمها نشستهاند تا ما را از طریقه برخورد، ظاهرو پوششمان قضاوت بکنند. مثلاً یک شلوار جین رنگ و رو رفته به همان اندازه یک پیراهن اتو کرده میتواند معنا داشته باشد. “
” ما دوباره بعد از پشت سر گذاشتن اتفاقات و مشکلات فراوان، تبدیل به خانوادهای خوشبخت شدهایم. خانواده خوشبختی که رازهای فراوانی در دلشان مخفیشده است. مهمترین مسئله این است که با همه مخفیکاریها، رازها و دردسرهایمان هنوز هم پیش همدیگر هستیم و با هم یک خانواده را تشکیل میدهیم. “
آخرین پاراگراف کتاب، که به نظرم خلاصه خوبی از کتابه.
” من خلبان هواپیمای سه موتوره بودم که یکی از موتورهایش از کار افتاده بود.
دلیلی برای نگرانی وجود نداشت. لازم نبود یک فرود اضطراری داشته باشم. خلبانی که ساعتها تجربه پرواز را داشته باشد خیلی خوب میداند که هواپیمایش چه موقع و چگونه روی زمین بنشاند. “